نیکاننیکان، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

وروجک مامان وبابا

روزهای گرم تابستان

نیکان عزیزم این مدت اصلا حوصله نوشتن شیرین کاریهای تورا نداشتم یه مسایلی پیش اومد که من فهمیدم بعضی ادمها حاضرهستن به خاطر منافع شخصی خودشون وبرای اینکه به هدفشون برسند همه چیز را فدا کنند وخوشحال از این پیروزی به زندگیشون ادامه بدهند ولی غافل از اینکه یه خدایی اون بالابالا بالاهاااااااااااا هست که همیشه به من ثابت کرده وقتی من به حق ناراضی باشم ازکسی خود مهربونش جواب اون ادم را میده پس توکل به خداااااااااااااااااااااااااااااااا بگذریم ....... دندونهای نیش پایین نیکان فسقلی 3اردیبهشت 1393دندون فشانی کرد وتقریبا این روزها 2تا دندون کرسی بالا هم داره نیش میزنه کم کم به ماشین بازی علاقه نشون میدی وبا ما...
21 تير 1393

نیکان در روزهای تابستان

این روزها نیکان خیلی داره بهش خوش میگذره هرروز صبح که بیدار میشه با خاله میره پارک وتا جایی که نفس داره شلوغی وشیطنت میکنه  .تاب بازی وسرسره بازی که دیگه نگو این چندروز اخیر وقتی داره از سرسره میاد پایین میخواد ادای بچه های دیگه را در بیاره وشروع میکنه به جیغ کشیدن عصرها هم که بابایی میاد وبعد با اون میره پارک راستش خیلی دلم میخواد وقتی میریم پارک منم مثل بابا سیامک بیخیالی طی کنم وبذارم نیکان راحت با همه چی بازی کنه سراغ خاکهای باغچه بره یا هرچیزی را که میخواد تجربه کنه ولی واقعا از توانم خارجه همش نگرانم دستشو بکنه تو دهنش یا اینکه یه دونه ازاین جانورهای خاکی را بخوره ولی سیامک میگه بذار تجربه کنه اینطوری بهتره به محض اینکه ...
12 خرداد 1393

ماست بازی

چند روز قبل نیکان حوصله ش سررفته بود وداشت بهانه میگرفت بغلش کردم بردم دم یخچال معمولا یه چرخی تو یخچال میزنه بعد اروم میشه اشاره کرد به ظرف ماست که بده بعد هم گریه که بذار بازی کنم خلاصه نتیجه این شد که میبینین ...
21 اسفند 1392

شیطنت های این روزها

این روزها دیگه خونه امن نیست یعنی هرکاری که فکرشو نمیکنم نیکان انجام میده همه جا میره وسعی میکنه دستشو به همه چیز بگیره وبلند بشه چند روز پیش داشت پشت سر من میومد برگشتم دیدم در اتاق را بست وموند پشتش با چه سختی اوردمش بیرون   امروز صبح ماشین لباسشویی را روشن کردم بعد با این فسقلی مواجه شدم این روزها عین فرفره همه جا پیداش میشه   عزیزم این روزها اینقدر قشنگ حرف میزنی وکلمات را ادا میکنی که من دلم میخواد گازگازیت کنم میگی ددددددد  بابابابا ....... وقتی تعجب میکنی میگی عه عه عه ...
4 اسفند 1392

شیطنت و بیخوابی

نیکان جان تو روز ٢دی ماه ١٣٩٢ شروع کردی به چهاردست وپا رفتن  البته قبلش یه ٢٠ روزی بود که دنده عقب میرفتی ولی جلو نمیتونستی بری از تاریخ ٢٢دی ماه هم دستتو گرفتی به شیشه میز وبا یا علی بلند شدی از اون به بعد بود که دیگه مامانی حتی نمیتونه مسواک بزنه چون شما خطرناک شدی و دستتو میگیری به هرجایی که بشه ومیخوای بلند بشی بعد هم دستتو ول میکنی چون فکر میکنی میتونی راه بری این روزها عزیزم ارزوی یه خوابه ٦ساعته به دلم مونده نمیدونم شبها از درد دندونه که بیتابی میکنی یا از شیطنت های روزانه خسته میشی و شبها از زور خستگی خوابت نمیبره ...
8 بهمن 1392

تاب بازی

یکی از روزهایی که نیکان را برده بودم پارک وقتی به وسایل بازی رسیدیم دیدم نیکان تو بغلم بند نمیشه و میره سمت تاب بردم سوار تاب نی نی کوچولوها کردم اینقدر ذوق کرد واز ته دل میخندید که همون موقع با بابا سیامک تماس گرفتم ودرخواست تاب دادم کلی هم خوشحال بودم که از این به بعد نیکان تو تاب میشینه ومن یه نفسی میکشم ..... شب بابایی با دریل ومیله اومد وبرامون یه تاب درست کرد اینم نتیجه کار...     اما از اونجاییکه من تجربه ندارم نیکان فقط چندبار تو تاب نشست ومن موندم ودماغ سوخته ...البته با مشورت با دوستان وهمکاران فهمیدم نی نی کوچولوها اولش از یه چیزی خوششون میاد ولی بعد دلشونو میزنه ولی دوباره میان سراغش  ه...
1 بهمن 1392
1