تاب بازی
یکی از روزهایی که نیکان را برده بودم پارک وقتی به وسایل بازی رسیدیم دیدم نیکان تو بغلم بند نمیشه و میره سمت تاب بردم سوار تاب نی نی کوچولوها کردم اینقدر ذوق کرد واز ته دل میخندید که همون موقع با بابا سیامک تماس گرفتم ودرخواست تاب دادم کلی هم خوشحال بودم که از این به بعد نیکان تو تاب میشینه ومن یه نفسی میکشم .....
شب بابایی با دریل ومیله اومد وبرامون یه تاب درست کرد اینم نتیجه کار...
اما از اونجاییکه من تجربه ندارم نیکان فقط چندبار تو تاب نشست ومن موندم ودماغ سوخته ...البته با مشورت با دوستان وهمکاران فهمیدم نی نی کوچولوها اولش از یه چیزی خوششون میاد ولی بعد دلشونو میزنه ولی دوباره میان سراغش هورا هورا به امید ان روز
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی