نیکاننیکان، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

وروجک مامان وبابا

بدون عنوان

مراسم عقد حامدجون  و نرگس جون چند روز قبل عمه فریده تماس گرفتن وخبر ازدواج حامد گل را دادن که کلی خوشحال شدیم وگفتن مراسم عقد در تاریخ 29شهریور برگزار میشه (مبارکشون باشه)منم کلی خوشحال که میخوام نیکان فسقلی را برای اولین بار ببریم مراسم عروسی رفتم براش یه کفش فسقلی بانمک خریدم لباس هم که داشت هورا  روز مراسم رفتیم پیش عموبهروز گل وچندتا عکس انداختیم بعدش رفتیم مراسم ولی تا رسیدیم شما از سروصدا ترسیدی ومن مجبور شدم شما را بفرستم قسمت اقایون که ساکت تر بود وبابایی هم کلی از دیدنت خوشحال شد   فسقلی بیهوش شده ...
9 دی 1392

تلاش برای غلتیدن

پسر قشنگم از وقتی شروع کردی به تلاش برای غلتیدن کلی ذوق کردم لحظه به لحظه از  عظمت خلقت شگفت زده شدم  تمام مدت فکر میکردم اخه چطوری این نی نی ها هرماه یاد میگیرن که چیکار کنن تلاشی موفقیت امیز درجهت غلتیدن فسقلی بعد از اب تنی ...
9 دی 1392

سفرنامه

تابستون امسال مقارن با تعطیلات باباسیامک (17مرداد1392)تصمیم گرفتیم بریم تبریز که فسقلی ما بابابزرگ ومامان بزرگ وعمه فرانک را ببینه من وبابا با عمه مریم عصر روز پنج شنبه راه افتادیم وتقریبا ساعت 2نیمه شب رسیدیم همه کلی از دیدن نیکان ذوق زده شدن جاتون خالی کلی خوش گذشت ومامان جون یه عالمه غذاهای خوش مزه برامون پخته بود ودخترعمه های بابا (حمیده جون وروقی جون )هم مثل هرسال زحمت کشیدن ومارو مهمون کردن خلاصه چشمتون روز بد نبینه وقتی برگشتیم کلی تپل تر شده بودیم سورپرایزززززززززززززززززززززززز روز 21 مرداد که روز تولد مامان نیکانه مامان بزرگ کلی سورپرایزم کرد مامان جون زحمت کشیده بود وعمه نیره ودخترهای گلش را وهمچنین عمه ف...
9 دی 1392

غذای ترش

چند روز قبل موقع غذا خوردن خواستم مثلا یک تنوعی در غذای نیکان ایجاد کنم برای همین توی غذای این فسقلی یه کم ماست ریختم ولی اشتباه کردم وماست را نچشیدم نگو ماست ترشه واین جینگیل ما اولین بار هست که طعم ترشی را می چشه قیافه ش خیلی بامزه شده بود وقتی میخورد شما هم نگاه کنین من که کلی خندیدم......   ...
9 دی 1392

ایام تاسوعا وعاشورا

هرسال ایام محرم به یاد سالهایی که مامان ومامان بزرگ بودن (مامان عاشق غذای نذری بود )با خاله وداییها میرفتیم هیات وغذا میگرفتیم مامان از اول محرم میپرسید مریم دسته راه افتاده ومن میگفتم هنوز نه وعاشورا وتاسوعا میبردمش بیرون وهنوز حسرت به دل اینم که ای کاش همه شبها وروزهای محرم میبردمش بیرون افسوس که وقتی کسی را از دست میدی به یاد ارزوهاش میافتی بگذریم....... ولی امسال تصمیم گرفتیم بریم تبریز ودیداری تازه کنیم روز سه شنبه 21ابان 92صبح ساعت 10 با عمه مریم راه افتادیم بسمت تبریز اولش که بابا سیامک صندلی پشت را با تشک وملحفه اماده کرد تا این فسقلی راحت باشه اما چشمتون روز بدنبینه... اینم نیمساعت بعد توماشین راستش فکرکردم ت...
19 آذر 1392

تولد تا 6ماهگی

مقایسه یه هندونه با نیکان در 1ماهگی   فرشته من خوابیده   نیکان عزیزم روزی که به دنیا امدی  بیمارستان وزن وقدت را اشتباه ثبت کرده بود (حالا خوبه فقط یه نی نی اونروز به دنیااومده بود واونم تو بودی عزیزم) وقتی 3روز بعد رفتیم دکتر اطفال وزنت 3.400 وقدت 51 سانت بود اینم مدارک بیمارستان عددهارا مقایسه کنی لحظاتی پس از تولد... وقتی نیکان قد یه بالش بود( 1ماهگی )   وقتی نیکان برای اولین بار به پارک رفت تابستان 1392 پارک ستارخان (پارک کودکیهای مامان )   نگاه متعجب در پارک     ...
19 آذر 1392

تولد

امروز میخوام از روزی بنویسم که خدا یه بار دیگه لذت عشق را به من نشون داد طبق نظر خانم دکتر (حمیده شبگردمقدم)قرار بود من در تاریخ 10 تا 18 اردیبهشت منتظر این میوه بهشتی باشم ولی از اونجایی که فسقلی ما عجله داشت روز 27 فروردین با یه لگد کوچولو کیسه ابشو پاره کرد تا زودتر بیاد ببینه اینور اب چه خبره من تا روز قبل ساعت 6 عصر سرکار بودم راستش قرار بود روز بعد به مناسبت تولد حضرت فاطمه (ص)یه مصاحبه داشته باشم(خدارو شکر نیکان نجاتم داد) برای همین صبح ساعت 7خوشحال وخندون 2تا موز خوردم بعد رفتم حمام ممممم که یه دفعه اقا نیکان با ناخنهای تیزش کیسه را پاره کرد اولش ترسیدم بعد خودمو رسوندم به تلفن وبه بابا سیامک خبر دادم بعد با خانم دکتر تماس گر...
17 آذر 1392

رورواک

بالاخره بعد از مشورت با دوستان وهمکاران وفامیل تصمیم گرفتیم برای نیکان روروک بگیریم اخه طبق نظر دکتر روروک منسوخ شده ونباید میگرفتیم میخواستیم بخریم که خاله مژگان مهربون گفت مال ادرینا هست ونخر واین شد که روروک ادریناجون را اوردیم ونیکان کلی ذوق کرد   مامان جون اگه میدونستم اینقدر ذوق میکنی زودتر میگرفتم ...
13 آذر 1392