بعد از مدتها که تصمیم داشتم نیکان را ببرم عکاسی برای سه شنبه 15بهمن از عکاسی وقت گرفتم اما وقتی صبح بلند شدم دیدم همه جا از برف سفید پوش شده وشب گذشته هم سردترین شب سال بوده فکر کن چه وقتی را برا ی عکاسی انتخاب کردم اما از اون جایی که تصمیمم راسخ بود با خاله نیکان را حاضر کردم ورفتیم که خوشبختانه راه خوب بود وبموقع رسیدیم اما نیکان اصلا همکاری نکرد حاضر نبود یه لحظه هم بشینه تا ازش عکس بگیریم خلاصه با اشک وگریه یه چندتا عکس انداخت وقتی برگشتیم فقط دلم میخواست یه چایی داغ بخورم واز خستگی ولو بشم ...