ایام تاسوعا وعاشورا
هرسال ایام محرم به یاد سالهایی که مامان ومامان بزرگ بودن (مامان عاشق غذای نذری بود )با خاله وداییها میرفتیم هیات وغذا میگرفتیم مامان از اول محرم میپرسید مریم دسته راه افتاده ومن میگفتم هنوز نه وعاشورا وتاسوعا میبردمش بیرون وهنوز حسرت به دل اینم که ای کاش همه شبها وروزهای محرم میبردمش بیرون افسوس که وقتی کسی را از دست میدی به یاد ارزوهاش میافتی بگذریم.......
ولی امسال تصمیم گرفتیم بریم تبریز ودیداری تازه کنیم روز سه شنبه 21ابان 92صبح ساعت 10 با عمه مریم راه افتادیم بسمت تبریز اولش که بابا سیامک صندلی پشت را با تشک وملحفه اماده کرد تا این فسقلی راحت باشه اما چشمتون روز بدنبینه...
اینم نیمساعت بعد توماشین
راستش فکرکردم تا اخرسفر بیچاره ام اما خداروشکر به خیرگذشت وتو ماشین خوابید
نیکان در حال به به خوردن تو ماشین
بعدازظهر رسیدیم وجاتون خالی خیلی خوش گذشت اینکه میگن خون خونو میکشه واقعا راسته نیکان هروقت عمه فرانک را میدید ذوق میکرد وهمش دنبال صدای عمه جون میگشت اما عمه بنده خدا بخاطر صدراجون جرات نمیکرد نزدیک بشه
یه روز نیکان خیار برداشت بعد عمه جون دید جای دندونهای نیکان روی خیار موند واینطوری دیدیم پسر فسقلی من دوتا دندون کوچولوش زده بیرون
خدایا شکرت که این روزهای قشنگ را دیدم
بعدش مامان بزرگ مهربون براش دندونی درست کردطرز تهیه دندونی در تبریز برای من خیلی جالب بود من شنیده بودم اش دندونی ولی اونجا گندم را میپزن وبا بادام .گردو.کشمش .پسته وپیازداغ زعفرانی همراه با کره تفت میدن جاتون خالی خیلی خوشمزه میشه
حالا اگه کسی از دوستان طرز تهیه اش دندونی تهران را بلده لطفا بنویسه من یادبگیرم
درراه برگشت به تهران هم نیکان همکاری وخوابیدتا دم درخونه هوراهورا