نیکاننیکان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

وروجک مامان وبابا

سفرنامه

1392/10/9 14:20
نویسنده : مامان نیکان
407 بازدید
اشتراک گذاری

تابستون امسال مقارن با تعطیلات باباسیامک (17مرداد1392)تصمیم گرفتیم بریم تبریز که فسقلی ما بابابزرگ ومامان بزرگ وعمه فرانک را ببینه من وبابا با عمه مریم عصر روز پنج شنبه راه افتادیم وتقریبا ساعت 2نیمه شب رسیدیم همه کلی از دیدن نیکان ذوق زده شدن جاتون خالی کلی خوش گذشت ومامان جون یه عالمه غذاهای خوش مزه برامون پخته بود ودخترعمه های بابا (حمیده جون وروقی جون )هم مثل هرسال زحمت کشیدن ومارو مهمون کردن خلاصه چشمتون روز بد نبینه وقتی برگشتیم کلی تپل تر شده بودیم اوه

خونه بابابزرگ

سورپرایزززززززززززززززززززززززز

روز 21 مرداد که روز تولد مامان نیکانه مامان بزرگ کلی سورپرایزم کرد مامان جون زحمت کشیده بود وعمه نیره ودخترهای گلش را وهمچنین عمه فریده ودخترهای گلش را دعوت کرده بود برای نهار وعمه فرانک گل برایم یه کیک خوشمزهههههههه زبانگرفته بودن وبعد از نهار برام تولد گرفتن که خیلی خیلی خوشحال شدم وکلی کادو گرفتم  دستشون درد نکنه خیلی چسبیدددددددددد

 

تولد

 

صدرا

صدراجون پسرعمه نیکان جینگیلی

نیکان عصبانی

وقتی نیکان شاکی میشه از لباس پوشی

مهمونی روقی جون در باغ

نیکان کلی از هوای تمیز کیف کرد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مهرناز
13 آذر 92 16:33
مريم جون بهترين روزهاي زندگيت همين روزهايه كه اين پسرگلي روتوبغلت ميگيري و از وجودش لذتي ميبري كه باهيچ خوشي تو دنيا قابل مقايسه نيست ، من كه دلم ميخواد تمام هواي اين روزهارو توريه هام بكشم مبادا چيزيش جابمونه ، بچه ها خيلي زود بزرگ ميشن و چشم بهم بذاري قدميكشن وراه ميافتن و.... اميدوارم ازتك تك لحظاتت با اين پسر گلي لذت ببري عزيزم
مامان نیکان
پاسخ
سلام خاله مهرناز مرسی که به وبلاگ سرزدی مهرنازجون من همین الان هم دارم حسرت میخورم اصلا نمیشینه فقط میخواد راه ببریمش