نیکاننیکان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

وروجک مامان وبابا

تاب بازی

یکی از روزهایی که نیکان را برده بودم پارک وقتی به وسایل بازی رسیدیم دیدم نیکان تو بغلم بند نمیشه و میره سمت تاب بردم سوار تاب نی نی کوچولوها کردم اینقدر ذوق کرد واز ته دل میخندید که همون موقع با بابا سیامک تماس گرفتم ودرخواست تاب دادم کلی هم خوشحال بودم که از این به بعد نیکان تو تاب میشینه ومن یه نفسی میکشم ..... شب بابایی با دریل ومیله اومد وبرامون یه تاب درست کرد اینم نتیجه کار...     اما از اونجاییکه من تجربه ندارم نیکان فقط چندبار تو تاب نشست ومن موندم ودماغ سوخته ...البته با مشورت با دوستان وهمکاران فهمیدم نی نی کوچولوها اولش از یه چیزی خوششون میاد ولی بعد دلشونو میزنه ولی دوباره میان سراغش  ه...
1 بهمن 1392

سرماخوردگی

ای خدا کی این سرماخوردگی تموم میشه الان 10روزه من ونیکان مریض شدیم هردوتایی حال نداریم از هرچی سرماخوردگی و سرفه وتب متنفرممممممممم امیدوارم هرچی زودتر این ویروسهای مزخرف از خونمون خارج بشن ...
1 بهمن 1392

تاریخ گذشته

چندتا عکس که دوست داشتم شما هم از شلوغیهای نیکان ببینین که به دلیل سرعت بالای اینترنت ایران نتونستم تو وبلاگ بذارم ...
30 دی 1392

بدون عنوان

مراسم عقد حامدجون  و نرگس جون چند روز قبل عمه فریده تماس گرفتن وخبر ازدواج حامد گل را دادن که کلی خوشحال شدیم وگفتن مراسم عقد در تاریخ 29شهریور برگزار میشه (مبارکشون باشه)منم کلی خوشحال که میخوام نیکان فسقلی را برای اولین بار ببریم مراسم عروسی رفتم براش یه کفش فسقلی بانمک خریدم لباس هم که داشت هورا  روز مراسم رفتیم پیش عموبهروز گل وچندتا عکس انداختیم بعدش رفتیم مراسم ولی تا رسیدیم شما از سروصدا ترسیدی ومن مجبور شدم شما را بفرستم قسمت اقایون که ساکت تر بود وبابایی هم کلی از دیدنت خوشحال شد   فسقلی بیهوش شده ...
9 دی 1392

تلاش برای غلتیدن

پسر قشنگم از وقتی شروع کردی به تلاش برای غلتیدن کلی ذوق کردم لحظه به لحظه از  عظمت خلقت شگفت زده شدم  تمام مدت فکر میکردم اخه چطوری این نی نی ها هرماه یاد میگیرن که چیکار کنن تلاشی موفقیت امیز درجهت غلتیدن فسقلی بعد از اب تنی ...
9 دی 1392

سفرنامه

تابستون امسال مقارن با تعطیلات باباسیامک (17مرداد1392)تصمیم گرفتیم بریم تبریز که فسقلی ما بابابزرگ ومامان بزرگ وعمه فرانک را ببینه من وبابا با عمه مریم عصر روز پنج شنبه راه افتادیم وتقریبا ساعت 2نیمه شب رسیدیم همه کلی از دیدن نیکان ذوق زده شدن جاتون خالی کلی خوش گذشت ومامان جون یه عالمه غذاهای خوش مزه برامون پخته بود ودخترعمه های بابا (حمیده جون وروقی جون )هم مثل هرسال زحمت کشیدن ومارو مهمون کردن خلاصه چشمتون روز بد نبینه وقتی برگشتیم کلی تپل تر شده بودیم سورپرایزززززززززززززززززززززززز روز 21 مرداد که روز تولد مامان نیکانه مامان بزرگ کلی سورپرایزم کرد مامان جون زحمت کشیده بود وعمه نیره ودخترهای گلش را وهمچنین عمه ف...
9 دی 1392