اولین عید سه نفره
نیکان عزیزم خیلی دیر دارم خاطرات اولین عیدت را مینویسم ولی چون ممکنه بعدا فراموش بشه برات مینویسم
روز 28 اسفند 92 سرکار بودم که بابایی زنگ زد وگفت که مامان بزرگ وبابابزرگ بهمراه عمه جون تهران هستن وروز عید با هم هستیم خیلی خوشحال شدم چون راستش همیشه موقع سال تحویل دلم میگیره وهمه سالهای عمرم مراسم عید ومخصوصا هنگام سال تحویل را دوست نداشتم ولی امسال با همه سالها متفاوت بود ودوست داشتم همه رسم ورسوم ایرانی وعید را انجام بدم به همین دلیل تمام وسایل هفت سین را خریدم ویه سفره کوچولو درست کردم دایی محمود هم مثل همه سالها مارو شرمنده کرده بود وشیرینی های عید را از قزوین تهیه کرده بود و برای تو هم یه ماهی خوشگل قرمز با یه تنگ خوشگل اورده بودشب موقع سال تحویل همه دورهم جمع بودیم ومامان بزرگ برامون پلوماهی درست کرده بود که شما هم یه کمی خوردی شب تا 12شب دورهم بودیم فردا هم هم رفتیم خونه مامان بزرگ مامانی که اونجا کلی عیدیهای خوشگل وقشنگ گرفتی روز 2فروردین با خاله شبنم وبابایی رفتیم زیباکنار شمال که خیلی قشنگ بود وشما اونجا کلی کیف کردی وقتی بردیمت کنار ساحل شن هارو میکندی وبازی میکردی من همش نگران بودم نکنه شما شن هارو بخوری ولی بابا میگفت بذار راحت باشه یه روز هم رفتیم لاهیجان یه روز هم رفتیم ماسوله که من واقعا از دیدن هوا وطبیعت اونجا شگفت زده زده شدم تو هم اصلا صدات در نمیومد وفقط نگاه میکردی
کاشکی مجبور نبودیم تو این هوای الوده تهران تورا بزرگ کنیم.......
روز 5عید خاله شبنم را رسوندیم ترمینال تا برگرده تهران و ما هم راهی تبریز شدیم اما توی راه خیلی ترافیک بود وشما خیلی اذیت شدی ساعت 4 صبح رسیدیم تبریز وبااستقبال گرم عمو بابک مواجه شدیم روزهای بعد هم چون عمه جون بابایی از مکه اومده بودن به دید وبازدید ومراسم ولیمه گذشت و به نظر من شما از نظر اجتماعی خیلی رشد کردی دست میزدی با بچه ها بازی میکردی وکلی خوشحال بودی روز 12 برگشتیم و شما تمام طول راه خواب بودی که از این نظر من کلی کیف کردم